مهدیار پهلوون
سلام مهدیار جونم عمه جون داری کم کم قوی میشی ها . مامانیت میگفت مهدیار میتونه با دستش ملافشو بکشه ، راستی شیطونم شدی گل پسر موهای مامانتم میکشی مامانی رو اذیت نکنی ها آخه خیلی واست زحمت میکشه . دیروز اومدم پیشت بازم مثل همیشه خواب بودی . کلی باهات بازی کردیم ، بابات بغلت میکرد تا بلاخره شازده پسر ما یه کوچولو چشاشو باز کرد تا دل ما نشکنه . البته خیلی خوبه که تو آرومی و زیاد گریه نمیکنی قربونت برم . خدا رو شکر زردی هم هم نگرفتی چون مامان و بابات خیلی مراقبت بودن فرشته کوچولو فردا مادرجونت واست مهمونی گرفته قراره همه ی اعضای فامیل بابات بیان روی ماهت رو ببینن قند عسل . منم خیلی خوشحالم که تو قرار بیای خو...